خونه مریم خانوم

رفت این عکس رو اورد و گفت؛ آقامون وقتی این شکلی بودم منو دید و عاشقم شد!? ذوق از چشماش میبارید. عکسو گرفتم و گفتم چقدر خوشگل بودی! هنوزم هستی❤ پرسیدم چند تا فرزند داری؟ گفت ۷ تا دختر دارم یه دونه پسر، سی تا نوه هم دارم! وقتی میان اینجا کل هفت تا اتاق اینجارو پر میکنن، فک نکن همیشه اینجا انقدر خلوته ها…

مریم خانوم وقتی دید داریم از در خونه‌ش عکس میگیریم دعوتمون کرد داخل خونه و ماهم از خدا خواسته رفتیم داخل. گفت برین بالا داخل خونه رو ببینین ? تا ما محو خوشگلی خونه شده بودیم رفت برامون چایی اورد و یه کاسه شیرینی هم از تو کمدش کشید بیرون و گفت ؛ بخورین، تبرکه! دو روزه از مشهد اومدم!

 

 

 

از سلیقه و خوشگلی خونه‌ش که تعریف کردم دستمو گرفت برد تو یه اتاق کوچیک گفت این رویی سماور و طاقچه‌ها همه واسه جهازمه هااا…?
همه جای خونه‌ش بوی عشق میداد. عشق به شوهر مرحومش که ازش یه عکس سه در چهار قدیمی سیاه سفید داشت و گذاشته بود بک گراند صفحه گوشی نوکیای قدیمیش. عشق به بچه‌هاش، به پسرش که تو منطقه آزاد کار میکرد، به دختراش، به نوه‌ش که تهران دکتر بود و بخاطر اونا فارسی یاد گرفته بود.❤
عشق به ما، که مسافر چند دقیقه‌ای خونه‌ش شدیم و وقتی دید انقدر اونجارو دوست داریم میخواست نگهمون داره.. ❤

 قصه‌ی این خونه، قصه‌ی عشقه…❤