دست هایش؛ تار و پود جان می بافت

دیروز توی روستای پامنار، رفتیم توی یه خونه تا اتاقشون رو ببینیم واسه شب. توی حیاط خونه 10 تا خانوم نشسته بودن دور هم و کپو بافی میکردن.
ما خیلی عجله داشتیم، میخواستیم وسایلمون رو بذاریم و تا هوا تاریک نشده به جزیره برسیم.
رفتیم پیششون و گفتیم میشه ازتون فیلم بگیریم؟!
گفتن نه!

پانته آ یه گل سر فانتزی به یکی از بچه های اونجاداد و منم ازشون آدرس جایی که میتونم کپو ها رو بخرم، پرسیدم.
یکم معاشرت کردیم و در نهایت تونستم از دستاهای هنرمند یکی از خانوم ها فیلم بگیرم.

امروز رفتیم از همون خانوم حدود 60،50 تومن خرید کردیم و ازش خواستیم برامون کپو بافی کنه. با اینکه وسایلش رو جمع کرده بود، قبول کرد و یک ساعتی جلوی دوربین از خودش و زندگیش گفت.

همه ی اینا رو گفتم تا بگم اگه میخوایم از مردم محلی یه منطقه فیلم یا عکس بگیریم، باید قبل از اینکه گوشی هامون رو مثل اسلحه جلوشون بگیریم، به دستاهای زحمت کششون نگاه کرده و درد دل هاشون رو شنیده باشیم. ارزش کارشون رو فهمیده باشیم و هرجوری که تونستیم کمک کنیم.

13 thoughts on “دست هایش؛ تار و پود جان می بافت

  1. گلچهره من یکی روش سفرتو و نحوه بیان سفرنامه سفرتو خیلی دوس دارم موفق باشی ابجیییی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *