نذر و قصه ی بی بی سه شنبه از گذشته های بسیار دور آشنای زنان اردکان بوده است. قصه اش را برایتان مینویسم.
یکی بود یکی نبود. غیر از خدا، هیچ کسی مهربون نبود.
دخترک قصه ما با نامادری خود زندگی می کرد و وضع مالی مناسبی هم نداشتند. نامادری با دخترک رفتارهای خوبی نداشت و او را مجبور به انجام کارهای دشوار میکرد.
یک روز که دخترک خیلی ناراحت و غمگین بودبه سمت صحرا میرود. از خانه دور میشد در راه همچنان که ناراحت و غمگین میرفت. با خودش و خدایش درددل میکرد و آهی کشید که ناگهان خانمی ( بی بی) مهربان مقابل دختر ظاهر شد و با او شروع به صحبت کرد و دختر از او می خواهد تا او را از این زندگی سخت نجات دهد. بی بی مهربان درخواست او را می پذیرد اما برای او این شرایط را می گذارد که در روز سه شنبه یک سفره به نام سفره بی بی سه شنبه پهن کند و موارد لازم را هم رعایت کند.(مرد نباید از آن سفره چیزی بخورد و هرکسی به آن بی احترامی کند به زندان می افتد.)
بی بی به دخترک هشدار می دهد، اگر به خواسته اش رسید باید هفت مرتبه این سفره را پهن کند.
هفته اول آش را پخت. پس از گذشت چند روز دخترک به صحرا رفت. در آن هنگام نیز پسر پادشاه آن سرزمین که برای شکار به جنگل می رفت از انجا می گذرد و دخترک را می بیند و باوجود مخالفت های خانواده او را برای همسری خود انتخاب میکند.و زندگی خوبی را شروع می کنند.
مدتی پس از ازدوج با پسر شاه، دخترک به یاد حرف بی بی می افتد که باید ۷ بار سفره را پهن کند پس هفت مشت آرد برداشته و به داخل زیر زمین رفته تا نذرش را ادا کند که مادر پادشاه دخترک را در این حال می بیند و به سراغ پسرش رفته و پادشاه را خشمگین نزد دختر می فرستد که چرا دست از گدابازی هایت برنمی داری و با حالت عصبانیت با لگد همه چیز را به هم می ریزد که در این هنگام چند قطره از آش بر روی کفش پسر پادشاه می ریزد.
پادشاه که قصد رفتن به شکار را دارد به دخترک گوشزد می کند هنگام برگشت حسابش را خواهد رسید.
هنگامی که پادشاه می خواست به شکار برود دو هندوانه را در داخل خورجین اسبش گذاشت و همراه نوکرانش به راه افتادند در این حال دخترک که اندوهگین و گریان نشسته بود به یاد حرف های فرشته افتادکه مرد نباید از آن سفره چیزی بخورد و هرکسی به آن بی احترامی کند به زندان می افتد. ولی نمیتوانست هیچ کدوم از اینها را بیان کند.ترسیده بود…
هنگامی که پسر پادشاه به جنگل رسید ماموران پادشاه کشور همسایه به این بهانه که در جستجوی قاتل شاهزاده سرزمین خود هستند به بازرسی خورجین های آنها پرداختند و در این حال ناگهان چند قطره آش روی کفش پسر تبدیل به چند قطره خون می شود پس پسر پادشاه را دستگیر و برای بازخواست به زندان می برند.
هنگامی که خبر به خانواده پادشاه رسید، دختر با مادر همسرش موضوع را مطرح کرد ودوباره سفره ای برای آزادی شوهرش پهن کرد و به همین جهت بی گناهی پسر پس از مدتی اثبات و آزاد شد.
مادر و پسر که از کارهای خود پشیمان بودند از دخترک خواستند که نذرش را ادا کند.
از این رو از اون روز به بعد خانمها برای رفع مشکلاتشون نذر آش بی بی سه شنبه میذاشتن و معتقد بودند این نوع نذر گره گشای مشکلاتشان است.
در این نذر پخت آشی است با آرد و زردچوبه و شکر (شبیه کاچی) در جایی تاریک که به قول اردکانی ها : آسون (آسمون) نبینه و یک نفر شروع به گفتن قصه می کند.
من اکرم ؛ زاده فصل بهار هستم رشته حسابداری خوندم و شغلم هم حسابداریه🥰 عاشق سفر و گردشگری هستم زندگی را آسان میگیرم و همیشه سعی می کنم لبخند بر لب داشته باشم😍
زیبا و جذاب
خیلی خیلی لذت بردم
ممنون عززیزم 💓
ممنون از لطفتون 😍😍
عالی بود🌹🌹
بسیار زیبا بود
بسیار عالی
بسیار زیبا پر مفهوم و نوستالوژی 🌹🌹🌹🌹👏👏👏👏
خیلی هم خوب و خوش مزه هست
بسیار زیبا و دلنشین ممنون از خانم مهدی زاده عزیز♥️🤌🏻
خیلی قشنگ و جالب بود
سلام ممنون از توضیح کامل و جامع. ما که میایم از اینا آشا خبری نیست
عالی بود ،قلیمی رسا و زیبا،ممنون از تلاش وافر شما برای شناساندن فرهنگ و رسوم اردکانی ها
عالی
عالی شده
من رای دادم بهتون اکرم خانم .😍😍رضایی ام 😊
بسیار عالی و جذاب
عالی❣️
تهیه آش کیوا هم بگید
کیپا
عزیزم عالی بود
خیلی عالی
درود بر مهربانو مهدی زاده. بسیار عالی بود. آش بی بی سه شنبه رو شنیده بودم ولی داستانش رو نمیدونستم. ممنون از آگاهی که بهم هدیه شد. شاد باشید.
ممنون از لطفتون 😍😍😍😍
بسیار بسیار
عالی👏👏👏
بسیار شنیدنی بود