اردکان و قصه آدم ها

از آدم‌ها نوشتن و اینکه بتونی راوی بخشی از زندگی یک آدم باشی خیلی سخته …
اما حال و هوای آدم های یک شهر، میتونه شناخت خوبی از اون مقصد بهت بده،
برای همین هم سعی کردم، اردکان رو از حرف زدن با آدم‌هاش و شنیدن قصه‌هاشون بشناسم …
.

اپیزود اول: حاج جلال خورجین باف و شعرهاش

برای شناختن اردکان، خودم رو تو کوچه‌پس‌کوچه‌هاش گم کردم تا از دل هر پیچ‌وتابی بتونم قصه‌ای کشف کنم …
مقصد اولم از صحبت با حاج جلال ۸۰ ساله خورجین باف شروع شد، روی تمام در و دیوار مغازه‌اش شعری نوشته بود …
بهش گفتم: حاجی چقدر شعرایی که نوشتین قشنگه!
بهم گفت: باید نوشت تا از خودت ردی بذاری …

شعر بخون تا دنیارو قشنگ تر ببینی، گفتم حاجی یک شعر برام بخون…

صداشو صاف کرد با لهجه اردکانی گفت:

« به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل، و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم»

شعری که خوند به قلبم نشست، تو دفترچه ام نوشتمش و راهی شدم تا رسیدن به قصه‌گو بعدی …

.

اپیزود دوم: حاجی خنده رو!

افتاب به ساباط‌ها میخورد و بازی کودکانه‌ای می کرد، بادگیرها سربلند به خورشید خیره شده بودند تا با سخاوت، خنکی بیشتری رو به صاحبینشون ببخشند !
به رنگ آسمون و خشت ها نگاه می کردم تا رسیدم به پیرمرد خوش‌رویی …
صورت خندونش، نظرم رو جلب کرد، جلو رفتم و بهشون سلام کردم !
حس میکردم لبخندهای نخودیش میتونه قصه کوتاهی بهم بگه …
بی‌هوا و بدون مقدمه گفتم حاج‌اقا: چرا اینقدر خوش‌رویی؟
بهم با لهجه اردکانی مثل قندش گفت: هم‌سن من که بشی دختر، میفهمی همه اون روزایی که نخندیدی از کفت رفته …
باید بخندی و محبت کنی که آدمیزاد به این دوتاست که میشه آدمیزاد وگرنه فرقی با چوب خشک نداره !

دوباره زد زیر خنده و زیر چشمی اشاره کرد به رفیقش که اون طرف تر داشت غر میزد و کار میکرد!

باهم خندیدیم و راهی شدم تا مقصد قصه گوی بعدی رو کشف کنم …

 

اپیزود سوم: مزرعه خاله خدیجه و عروسک هاش

برای قصه بعدی باید بیشتر میرفتم چون شنیده بودم لابه‌لای درخت‌های پسته، وسط یک مزرعه، خدیجه خاتونی هست که خالق یک دنیا پر از رمز و رازه …
دل تو دلم نبود تا رسیدم بهش و با جادوی قلبش شوکه شدم !
میدونی چرا میگم جادوی قلبش؟
چون تو باید خیلی عاشق باشی که بتونی به هزار تیکه بی‌جون و بلااستفاده طوری نگاه کنی که از دل هر کدوم یک روایت بسازی …
که یکیش بشه لیلی و مجنونی که اینجا بهم رسیدند و بچه‌ای هم دارند …

که یکیش بشه غلام و بانویی که هرچند پیر و خمیده شده اما هنوز اقا غلام برای خنده بانو، جون میده و براش گل میخره …
باید عاشق باشی و هنوز اینقدر دنیا برات جای قشنگی باشه که با گذروندن هزارتا سختی اما باز هم بتونی تو قصه عروسک‌هات بگی اونی که شاد بود تنها نموند، اونی که عاشق بود هنوز حالش خوبه …
کاش دنیامون مثل دنیا عروسک‌های خدیجه خاتون همینقدر پر از عشق بود، کاش چشمامون پر بشه از خوب دیدن …
قبل رفتن به خاله خدیجه گفتم: خدیجه خاتون چیشد که این عروسک‌هارو ساختی؟
بهم گفت: بعد ۳۵ سال که از شهر اومدم، افسرده شده بودم و هر روز غصه میخوردم، ناراحت بودم و هر روز حالم بدتر میشد …
تا اینکه یک شب به خودم گفتم: « خدیجه غم و غصه خوردن بسه! »
گفتم بسه و شروع کردم به ساختن اولین عروسکم …
اولیش تموم شد، حالم بهتر شد …
رفتم سراغ دومیش و حالم هر روز بهتر مبشد …
و من ساختم و ساختم تا الان که این عروسک‌ها مثل بچه‌هام شدن و حالم باهاشون خوب شده …
.
خاله خدیجه بهم لبخند زد و حرفش‌رو تموم کرد اما نمی‌دونست که تو دل من چه آشوبی به پا کرد …
بهش گفتم: خاله ممنون که بهم یک درس بزرگ دادی، نپرسید چی؟ فکر کنم خودش هم فهمیده بود که با حرفش چقدر روحم رو به وجد اورده …

.

اپیزود آخر:

تو مسیر برگشت بودم، صدای نامفهوم اما خوشایند آروم اهنگ قدیمی راننده میومد …
چشممم به کوه‌ها و تلاقیش با آسمون آروم کویر خیره شده بود و انگار جمله آخر خاله خدیجه تو ذهنم برای همیشه حک شد :
« یک شبی به خودم گفتم غم و غصه دیگه بسه ! »
فکر میکنم خوشبختی همه‌ی ما آدم ها از اون روزی شروع میشه که با خودت خلوت می کنی و به خودت میگی: دیگه بسه غم و ناراحتی، بلند شو و از شکستگی‌هات دوباره بساز …
.
سفر اردکان تموم شد اما قصه آدم‌هاش برای همیشه تو قلب من جا خوش کرد …
ایندفعه که قصد سفر کردید، مقصدتون رو با آدم‌هاش بشناسید …

19 دیدگاه در “اردکان و قصه آدم ها

  1. زهرا خسروی پور

    خیلی دلنشین بود، به قول احسان عبدی پور، کل زندگی میشه قصه آدماییه که ما بهشون گوش کردیم. مرسی که این قصه های زلال رو باهامون در میون گذاشتی 🙂

  2. کیانا رمضانی

    چقدر دلنشین و فوق‌العاده‌ست حال و هوای این مقاله دوست دارم اردکان و محلیاشونو از نزدیک ببینم انقدر که جذاب توصیف شده‌ن به به

  3. غزاله سعادت

    با نوشته‌های خانم قادری قصه‌ی آدمای منحصر به فرد در عین سادگی و مرور کردم و چقدر لذت بردم
    مرسی از ایشون بابت این زاویه‌ای دید متفاوت

دیدگاهتان را بنویسید