بازی کودکانه


زمونه زمونه قدیم ؛دلها قدیم ؛جوونا قدیم ؛مراما قدیمی و داش مشتی و عشق بود ؛دلها صاف و محبت داشت…
اون زمانا که بیشتر با قطار میامدم دزفول
یادمه پدر و مادر رو راضی میکردیم و با قطار راهی سفر دزفول میشدیم
زندگیمون درسته اراک بود ولی دلمون با دزفول بود?
تقریبا دم دمای صبح میرسیدیم اندیمشک و از اونجا تا دزفول ۵ دقیقه هست دم در خونه مادر بزرگ که میرسیدیم از این قدیمیا بود و کوبه زنونه و مردونه داشت(کوبه همان درکوب)با یه شیوه ایی که نمیدونم چطور بود مادرم این در رو بدون قفل و کلید باز میکرد.
بعد من میرفتم صبحانه بگیرم
مادر میگفت بهتیه و قیماق و کمی فرنی بگیر بیار(شیربرنج.فرنی.سرشیر)
منم چون حلیم دوست داشتم همه رو میگیرفتم و در آخر روبرو میشدم با عصبانیت مادر که چرا اینهمه خریدی چه خبرته??
خلاصه شیرینیش هنوز زیر زبونمه و دوست دارم تو اون حال و هوا برگردم.

3 thoughts on “بازی کودکانه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *