نشان روی سینه


این همه نشان روی سینه داشت
نه فرمانده بود
و نه به جنگ رفته بود
اما…
قلبش را بارها برای وطنش به میدان فرستاده بود..
و حالا… تنها یادگارِ عزیزانش را بر سینه و انگشتان پینه بسته اش یدک می کشید…!
_________________________________

دستانم را می بینی !؟ پیر است ، اما قلبم سرشار است از شور و شوق زندگی….
بر دستان ام انگشتران حلقه کرده ام تا پینه های بسته شده را کسی نبیند.. دست، همان واژه ی همه چیز تمام زیستن…
زنجیره هایی از نقره بر تن آویزان می کنم؛ اینها همان هایی هستند که حس مرا به ماوراء فرا می خوانند و خود را بی نیاز از همه ی زمینی ها می بینم..
چشم زخمی به رنگ آبی فیروزه ای در وسط پیراهنم بسته ام تا هر چشم بد از من دور باشد.
دعایی در پارچه ای سبز با خود حمل می کنم تا لطفی سرتاسر مهر نصیبم گردد. .
آری؛ اینها هستند واژه های زندگی من….

9 thoughts on “نشان روی سینه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *