داستان های عقدا
قصه اول ایمن بَست،داستانی بر سر دعوا (ویژه جشنواره سفرنگاری اردکان گرام) حسین جوانی است که در عقدا مانده است. در عقدا قدم که می زنی شاید به ندرت یکی دو تا جوان ببینی، گهگاهی پیرمردی و یا شاید پیرزنی با چادر گل گلی گوشه ای نشسته باشد. دم دمای غروب بود که ما به عقدا رسیدیم ، حسین تنها بلد محلی عقدا بود و قرار بود ما را برای …